736

ساخت وبلاگ
چند روز اصـرار داشت آدرس بهش بدم بسته پست کنِه و به اجبار منم دادم . 2-3 روز پیش رفت پست . فکر کنم 9 ـُم . و همش منتظر رسیـدن بسته بودیـم. قرار بود کادو اصلی که سوییشرت بوده رو نفرستـه و هِد و شکلات قرارمون بود. اِمروز سرِ موقع رسیدم سرِ کوچـه . آقاءِ زنگ زد نمیدونسـت بلوک فلان کدومـِه . گفتم بدیـد حراست خودم هَم نزدیـکم . خودم رسیدم و ازش گرفتـم . میگفت چی 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 15:38

سال 1397 و بهآرتـون مُبارک .. اصلا امسال ذوق و حس و حالِ عید و بهار نداشتم . تنها امیدم کلاه قرمـزی بود. 29 ام اومدیم پیشِ خانواده. مهمونیِ زیادی نداشتیم. 80 تومَن عیدی نصیبـم شد فقط . احتمالا میذارم واسِه کوله پُشتیِ گل گُلی . سفره هفت سیـن رو مَن چیـدم . ظاهرش مثِ هر سال . به همه تبریک گفتم شآید زودتـر از اونـآ. عادتِ بدیه شآیـد .. ! قرار بود عیدی واسم ما 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 15:38

از دیشب شُروع شُد . بحثمون شُد .. بلاک آنبلاک کرد . مَن رفتم از عصبانیـت GF ـِش رو فالو کردم و پشیمون شُدم لغو کردم . رفـت بهش گفت و خودش هم پیام داد که چرا منو فآلو کردی . در واقع خودش شروع کرد .. بحث بالا گرفت . اون پرسید منم گفتم نَ . باور نمیکـرد منُ .. دوباره فالو کرده بود آنفالو کرد . همش به خاطرِ اون . واسش انگار همه کار میکرد . مَن زجر میکشیـدَم . خو 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 15:38

دوشنبه 27 فروردین : بالاخره تصمیم گرفتم برم دانشگاه و مدرک لیسانس ـَمُ بگیرم . هوا خنک بود . کوله پشتی جدیدم رو برداشتم و با استرس رفتم ! هنوز پوشش دانشگاه مثِ قبل بود . آزاد بودن انگاری .. رفتم آموزش مدارک دادم و کارت ملی هم پَس گرفتم و 20 تومَن گرفـتن ، مدرکم رو گرفتم و تمام. راحت شُدی بابا ؟ خواهر ؟ بَس که گفتیـن برو بگیـر :| بعدش رفتـم ارم و کلی هَم عکس 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 15:38

من حوصله اینجا ندارم زیآد . یِ بلاگفا دارم هر کی خواننده و طرفدار همیشگیم بوده بگه تآ آدرسو بهش بدم. همونا رو میذاشتم اینجا .. و میذارم .

البته عمومی نمیگم آدرس تو نظرات :)

736...
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 77 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 11:45

24 آذر . چند روز مونده بود به تولـدش کِ بلاکِش کردم . زیآد حالم بَد نبود شآید چون میدونستـم تولـدش آنبلاک میکنـم . یکم عصبی شُده بود بابـت بلاک اما نَ بلاک ـَم کرد نَ آنفآلـو . خودش بهم گفته بود بـرو و حرفایِ تکراری .. :) گفته بود بسِ این دوستی .. منم گفتم خسته شُدم شُل کُن سفت کُن . اسباب بازی کِ نیستـم .. چند روز قبلش بهم گفته بود : مَن نمیـذارم بـری .. ! چت هایِ قبل رو میخوندَم . علاقه و مهربونی ـشُ میدیـدَم و گریه میکردم و میگفتـم دیگه هیچی درست نمیشِه . راست هَم میگفتـم .. 29-28 آذر . شبِ قبلِ تولدش خودش زودتر پست گذاشت . فکر کنم نزدیکآ 00:00 اینا بود . منم آنبلاک کردم و سلام احوالپرسی . برخوردش معمولی بود . عکسی کِ واسش درست کرده بودم رو فرستـادم .. گفت دوستش داره و اولیـن کادوشِه .. اولیـن کامنـت از مَـن بود و بعدش اون دختره کِ با عشقم گفتن به هَم لاو زدن :) بهش گفتم درست حدس زدم پس . گفت اون  دوستِ قدیمی ِ و قبلا هَم جی اف ـَم بوده .. الان دوستِ مثِ تو . اون مِثِ تو خودش مثِ زهر بود واسم ..   - مَن فکر کردم تنهآ رفیقت ـَم . کاش منم قدِ اون دوس داشتی . خوش باشیـن :) - تو رو هَم دوس دارم . ولی اون منـو نمیذاره بلاک . ( تو رو هَم ؟؟ ) گفتـم 1000 بار بهم گفتـی بـرو . حرفی کِ فکرش نمیکردم اولا .  - دیگه نمیگم . مَن عصبی میشم همیـن ـَم همه میدونـن ولی تـو دلم چیزی نیسـت ! آخرش گف 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 20:07

بگه آرزوی بهتریـن ها رو بَرات دارم . امیـدوارم به هرچی میخوای تو زندگیت برسی ما دیگه نمیتونیم دوست باشیم ، من دوست دختر دارم :) بعد بگه ما دوستیم ! تو پیجش بزنه in rell ..تمام روز رو گریه کنی . حس کنی ویـرون شدی ! همه حرفا و خاطـرات تو ذهنت مرور بشن . هی با خودت بگی اونم تنهام گذاشت ، من فکر میکردم اون فرق داره . هی بگی منـو فروخت به اون دختـره . منی که 1 سال و .. رفیقش بودم همه جوره . منی که از شیراز پاشدم رفتم تهران ببینمش و نخواست . منی که حتی وقتی قلبم تیکه تیکه بود فکر میکردم درست میشه :) دیگه شبا به اون میگه بیا بغلـم . اونو آروم میکنـه . به اون زنگ میزنه . به اون حرفای خوب میزنـه . به اونم‌ میگه خنگـه مَـن ؟ شکلات ها رو میده به اون ؟ .. همش ازش تعریف میکنـه حتمـا .. چی بهتـر از من داشت که منی که بال بال میـزدم واسش رو ندیـد . من اگه رفیقـت بودم چرا منو به اون فروختی؟ معنیـه حوصله نـدارم و سر کارم این چیزا بود :) حالا من بـدون تو چیکار کنم ؟ با حسرت بودنـت چیکار کنم ؟ با روزای خوبـمون چیکار کنم ؟ قرار نبود منـو بذاری و بری .. ببخشیـد که هی دلتنگت میشدم . ببخشیـد که تهران نبودم .. ببخشیـد که دور بودم . من قول میدم کسـیو پیدا نمیکنی که قدِ من دوست داشته‌ باشه ! هرکاری در توانـم بود کردم .. حالا مَن به کی بگم پیشَم باشه ؟  به کی زَنگ بزنم ؟  به کی بگم صِداتو دوس دارم ؟ به کی بگ 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 20:07

امروز 1 آذر . ماه آذرمون بآ بآرون شروع شُد . بالاخره بآریـد . بالاخره ذوق کردم . یِ بارونیِ کوتاه و بنفش خریـدم . خیلی دوستش دارم . 130 تومَـن . من تا حالا این قیمت ـآ خریـد نکرده بودم . خیلی دلبـری میکرد اما خُب چیزی کِ میخواستم نشُد . گرم و نرم .. کار خسته کنندست . صُبح ها حدود 7:30 بلند میشَم . قسمتِ بدترش سرمآست .. تآیپ و جدول و نرم افـزار . بعضی وقتآ میترسم از پسش برنیـام .. اما خُب دختـرِ هَم هوامُ داره :) حدودایِ 23 آبان . یادم نیس دقیقا . مامان رو بستـری کردن :) میگن زمان میبـره :) رابطه یِ مریض . خوب ، بد . دعوا نداشتیـم زیـاد این چند روز . نداشتیـم در واقع . مَن میسوزم و میسازم .. بهش گفتم حس میکنم دیگه دوست و رفیـق زیآد داری نیازی نیسـت مَن بآشم .. گفـت اتفاقـا هیچکسُ ندارم همه دارن ازدواج میکنـن دیگه نیستـن الان از همیشـِه تنهـآترم ! با اموجی هایِ خنـده ! بعد میگفت کار دارم . چنـد وقتِ دارم بهـت میگم متوجـه نمیشی .. میگفـت تو بایـد درک کُنی منـو نَ مَـن تـو رو ! میگفـت نشستـه تـو تآریکی سقـف نگاه میکنِه ! عکس پاییـزی .. #me اون شب میگفت باید تحمل کُنی همه مشکلات دارن . مامان هَم خوب میشه نگران نبآش . تو ایـن مدت اما نشُد یِ بار حالمو بپرسِه . یِ خوبی ، چطوری تو پیام ها نبـود . حتی یِ زنگ نزد بهم . دو هفتـه شُده ؟ بیشتـر شآید . خیلی بی رحمی . تو نبـودی میگفتی صدات قشنگ 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 118 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 13:53

دیـروز صُبح رفتیـم نمایشگاه کتآب ، هواهَم کم کم ابـری شُد . آش سبزی گرفتیـم تو خطِ واحد خوردیـم :)) تعطیلی ِ به درد بخوری بود . گشتیـم . یِ کتابِ رنگ آمیزی بزرگسآلان گرفتـم . کتابِ بخش پریشان کِ عاشقِ فیلمـِش هستـم .. و یِ کتاب زرد کودکان فقط به خاطر جلـدش :)) برگشتنه عجله داشتیـم . بابا خونمـون منتظر بود . تا برن پیش ِ مامان دیـدنـِش . اصـرار کِ مَن ذرت میخوام . ذرت ـِش هیچی نداشت . اما مَن کلا عاشقِ ذرت ـَم . " کلیک " . مامان هَم ظاهـرا یکم بهتـره .. بعضی روزهآ میریزم به هَم . وقتی یآدِ گذشته می افتـم .. دیشب و پریشب بحث داشتیـم . اما خوبیش این بود کِ عصبی نشُد جوش نیآوُرد . میگفت تو کار سرم شلوغـه . تیکه ننـداز . میگفت مشکلات ـَم الان زیـاده ، گفتم برو با همونآ کِ باهاشون خوبی . گفت چرت و پرت نگـو و چی گفتم کِ قاطی کردی ؟ خستم از 8 صُبح تا الان سرِ کار بودم . گفتـم به من هَم کِ نمیگی . گفت میدونی کِ اهلـِش نیستـم ولی اغلـن با تـو حرف میزنـم همیـنـم . اون روز گفتـم نشستـم زیـرِ بآرون . گفت سرمآ میخوری خلـِه یِ استیکر بود . گفتم دوس داری ایـن ُ ؟ - آره   - یکم هَم مـنُ دوست داشتِه باش    - ایـن حرفُ دیگه نزن بدون اگه نداشتـم خیلی وقت پیش رفتـه بودم :) اِمروز نبـودش . زنگ زدم . مکالمـه خوبی بود . احوالپـرسی .. خنده هاش . خمیـازه میکشیـد هِی .. بحثِ کار شُد . گفـت تنبلـی . صُبح 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نمایشگاه, نویسنده : 0star-93f بازدید : 82 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 13:53

21 آذر . امروز شُد 1 ماه . 1 ماه از سرِکار رفتـن . امروز اولین حقوق ـَم رو گرفتـم . حس میکردم پرواز خواهَم کرد اما خیلی هَم حسِ خاصی نبود . شآید حس هآیِ خوبش موقع خریـد بروز پیدا میکنـِه . می خواستم ناهار پیتـزا بخورم اما اون موقع جایی دمِ دستم نبـود . یِ لیستِ خرید دارم .. و یِ مقداری که قرار بود اولین حقوق ـَم رو بدم به خیریـه .. مثلا سرطانی ـا . بیماری هایِ خاص و .. 14 آذر . مامان ـَم مرخص شُد . حالـش اوکی بود . اما باید قرص مصرف کنـِه و تُـنِ صداش هَم عوض شُده بود یکم .. خودم ُ هَم وزن کردم از 50 اینا رسیده بودم به 47-48 . کمتـر شُدم .. ! جام جهانی قرعه کشی شُد و ایـران افتآد با اسپانیـا و پرتغـال و مراکِـش . گروهِ مرگ . جذابِ به نظرم .. رابطه ـمون چی میگن بهش ؟ کج دار و مریض (؟) جلو میـره . ولی هیچی دیگه مثِ قبل نیس . یِ شب گفتم میخوای برم ؟ گفت نَ بمون نباشی یِ چی کمِه .. کَم محلی میکنِه . همش میگه کار دارم . محالِ زنگ بزنـِه .. حرفایِ خوب نمیزنـِه دیگه .. گاهی به ندرت شآید .. ! یِ روز کلِ مسیرِ برگشت از کار و فقط گریه کردم به خاطـرش . کی فکرشو میکرد ؟ چند روز پیش یِ حرفی زد کِه خیلی ناراحت شُدم . گفت به تو ربطی نداره کِ کجام ، کجا میرم و چیکار میکنم .. خواستم بگم پس چرا دوستیـم ؟ بحثـمون شُد ، بعدش استوری کامنـت میداد . میگفت چِ خوشگل شُدی این رنگی بهت میآد (قرمـز) و چیزای د 736...ادامه مطلب
ما را در سایت 736 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0star-93f بازدید : 81 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 13:53